دولت در فلسفه سیاسی جان لاک و کارل مارکس:رویکرد تطبیقی-انتقادی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی دکتری اندیشه سیاسی، گروه علوم سیاسی، واحد کرج، دانشگاه آزاد اسلامی، کرج، ایران

2 گروه علوم سیاسی و روابط بین الملل، واحد کرج، دانشگاه آزاد اسلامی، کرج، ایران.

3 استادیار، گروه علوم سیاسی،واحد کرج، دانشگاه آزاد اسلامی، کرج، ایران

چکیده

جایگاه دولت، همواره ذهن سیاست‌مداران و اقتصاددانان را به خود معطوف ساخته است. دولت‌ها بسته به اعمال رویکردهای متفاوت، نقش‌های مختلفی را بر عهده می‌گیرند. از دیدگاه تأثیرگذاری دولت بر جوامع، دو دیدگاه رقیب وجود داشته، که از اندیشه‌های دو فیلسوف سیاسی برجسته، ریشه گرفته‌اند: جان لاک و کارل مارکس. در دیدگاه جان لاک دولت به منزله موجودیتی میانجی، محدود و مشروط، مبتنی بر اصل رضایت و با هدف ایجاد صلح و رفاه همگانی بر مبنای قرارداد اجتماعی و حق شورش همگانی در مواقع ناکارآمدی و سرپیچی از قانون، و در دیدگاه کارل مارکس مفهوم دولت مبتنی بر سه نظر مختلف: دولت به عنوان ابزار سرکوب طبقه کارگر، دولت به منزله داور یا میانجی، و در نهایت دولت به عنوان تابعی از متغیّر زیربنای اقتصادی، می‌باشد. مفهوم دولت در معنای داور یا میانجی در دو نظریه لاک و مارکس دیده می‌شود. در دیدگاه مارکس، دولت در نظام سرمایه‌داری مانند ابزار تحکیم‌بخش این نظام عمل می‌کند و با پیروزی پرولتاریا و تا زمان شکل‌گیری کمونیسم، وجود آن امری ضروری، و پس از آن، حذف دولت مد نظر است. حال آنکه در دیدگاه لیبرال لاک، وجود دولت امری ضروری و تداومی می‌باشد و ایده دولت امانت‌دار مورد توجه است. در نتیجه، در دو دیدگاه رقیب با توجه به تعابیر مطرح شده، مفهوم دولت به لحاظ ایفای نقش به جز دولت در نقش داور یا میانجی در سایر موارد متفاوت، از نظر ضرورت وجودی در کوتاه مدت در مسیر هم‌گرایی، و اما تداوم وجود آن مسیر واگرایی را نشان می‌دهد.

کلیدواژه‌ها