همواره از جمله مهمترین معضلات برای دولتها چگونگی ایجاد مشروعیتی برای احکام حکومتی و قوانین بوده است که بیشترین مقبولیت را در جامعه داشته باشد؛ اماازآنجاکه قوانین یا محصول خرد بشری بوده یا اگر منشأ الهی داشته، بههرحال حاصل تفسیر بشر بوده است، هیچگاه نتوانسته تمام اعضای جامعه را زیر چتر خود بگیرد. سؤال اصلی در این مقاله این است که آیا میتوان فاصلة میان مردم با خود و حکومت را بهگونهای کم کرد که نیاز برای کاربرد زور جهت حفظ نظم و انسجام جامعه به حداقل برسد؟ به نظر میرسد اخلاق بهعنوان قانونی درونی که با معیارهایی اکثراً جهانشمول خطوط پررنگی را در ذهن هر شخص از خیر و شر تعیین میکند، میتواند بهعنوان چارچوبی درونی به نحوی شایسته نیاز بهاجبار برای اجرای قوانین را کاسته و کارایی سیاست را در پیشبرد اهداف خود در جامعه افزایش دهد. نگاه به اخلاق در این پژوهش نه از منظر مکاتب مختلف و معیارهای وضعشده برای تشخیص خیر و شر که از منظر ذات انسانی بهعنوان کنه اخلاق است.